Tuesday 29 March 2011

مكتب هاي ادبي وهنري

اكسپرسیونیسم



در آغاز قرن بیستم، نهضت بزرگی بر ضد رئالیسم و امپرسیونیسم پا گرفت که آرام‌ آرام مکتب "اکسپرسیونیسم" از دل آن بیرون آمد. واژه‌ی اکسپرسیونیسم برای اولین بار در تعریف برخی از نقاشی‌های «اگوست اروه» به کار رفته است.
اکسپرسیونیسم جنبشی در ادبیات بود، که نخست در آلمان شکوفا شد. هدف اصلی این مکتب نمایش درونی بشر، مخصوصاً عواطفی چون ترس، نفرت، عشق و اضطراب بود.

کلمۀ اکسپرسیون از دو قسمت ex که پیشوند و به معنای خارج است و pression به معنای فشار و فشردگی تشکیل شده است. این کلمه در زبان های اروپایی معانی متعدد دارد: بیان، عبارت، حالت قیافه؛ و نیز به معنای ابراز حالات درون و بالاخره به معنا ی فشردن می باشد، از آن جهت که میوه ای را بفشارند تا آبش دربیاید.
اصطلاح اکسپرسیونیسم در واقع ناظر به دو معنای اخیر است. (۷۰۲ جلد دوم، سید حسینی؛ ۱۳۸۴) در ادبیات، اکسپرسیونیسم روشی است که جهان را بیش تر از طریق عواطف و احساسات می نگرد، به عبارت دیگر کوشش هنرمند مصروف نمایش دادن و بیان حقایقی است که بر حسب احساسات و تأثیرات شخصی خود درک کرده است.(داد؛۱۳۷۱: ۵۰)
اکسپرسیونیسم را می توان عکس العمل و نشانۀ تمایلات رمانتیک هنرمندانی دانست که در جامعه صنعتی رو به رشد اوایل قرن بیستم می زیستند و بی اعتنایی آن جامعه نسبت به ارزش های هنری آنان را به یافتن شیوه های جدید و به کار گیری شکل های متفاوت بیان هنری بر می انگیخت، به خصوص که در آن سال ها عقاید فروید – روانشناس اتریشی – که اعماق ذهن بشر را می کاوید، هنرمندان را به گزارش دقیق زوایای درون انسان وامی داشت.(ذوالقدر؛۱۳۸۵: ۳۳)
اکسپرسیونیسم یا تعبیر گرایی مکتبی است در ادبیات، نقاشی، پیکر تراشی وتئاترو سینماو…. این مکتب در سال ۱۹۰۵ در نقاشی آلمان به وجود آمد و در طول دهه بعد از جنگ جهانی اول (۱۹۱۸-۱۹۴۱) ادامه یافت. این نظریه تأثیر قابل توجهی در آلمان و کشورهای اسکاندیناوی داشته است. ظاهراً اولین بار اصطلاح اکسپرسیونیسم برای نقاشی ژولیان آگوست هروه – نقاش فرانسوی – به کار رفت. ونسان ونگوگ، (۱۸۹۰-۱۸۵۳) نقاش هلندی و هودلی نقاش سوئیسی را می توان از جمله کسانی دانست که در پیدایش این مکتب مؤثر بوده اند.(میر صادق ذوالقدر؛ ۱۳۸۵ :۳۱)
اکسپرسیونیسم مکتبی است شدیداً ضد واقع گرایی؛ و مکتب ناتورالیسم که تقلید و تکرار و دوباره سازی واقعیت و طبیعت است و نیز اصل حقیقت مانندی کلاسیسم را رد می کند و هدف آن القای تأثر ها و حالت های هنرمند یا شخصیت های ساخته ذهن او از طریق تعبیری است که هنرمند از آن ها می کند، هنرمند این مکتب به حد افراطی ذهن گراست.
هنرمندان اکسپرسیونیست سعی دارند درون اشیاء را نشان دهند بی آنکه به نشان دادن بیرون آن بپردازند. اکسپرسیونیسم در شعر به صورت توجّه به اصوات و رنگ، و کوشش هایی برای حس آمیزی که گاه به خاطر آنها مفهوم فدا می شود، ظهور می کند. تحریف موضوع های جهان خارج و جا به جا کردن توالی زمان و به کار گیری کوشش دقیق برای نشان دادن دنیا آنگونه که در ذهن نا آرام مشوش می تواند آشکار شود از خصایص شعر اکسپرسیونیستی محسوب می شوند.(داد؛۱۳۷۱: ۵۰)
دوران نهضت ادبی اکسپرسیونیسم بسیار کوتاه بود و در فاصلۀ بین ۱۹۲۵-۱۹۱۵ را در بر می گرفت. در آلمان شعر اکسپرسیونیستی از ۱۹۱۰ تا اواسط ۱۹۲۰ که سوررئالیسم جایگزین آن شده، ادامه یافت و در مقوله های ادبی بیشترین تأثیر را در نمایش به جا گذاشته است. از نمایش نامه نویسان اکسپرسیونیست در آلمان می توان ارنست تولرو و برتولد برشت را نام برد. از آنجا که اغلب تأثیرات اولیه از هنرهای تجسمی مایه می گیرد، مثلاً وان گوگ، مونش ورودن و سپس پیکاسو؛ نقاشی در درجۀ اول قرار دارد و پس از آن نوبت شعر می رسد. در جایگاه سوم تئاتر قرار دارد و به دنبال آن است که مسأله صحنه سازی و کورئو گرافی مطرح می شود. پس از اینها رمان، موسیقی و سینما وارد عمل می شود و انتهای صف، معماری و هنر تزئینی قرار می گیرند در این میان هنر تبلیغات را هم نباید فراموش کرد. در واقع در برابر پوسترها و ویترین مغازه ها بود که بعدها قسمت اعظم مردم با روحیه و سبک اکسپرسیونیسم آشنا شدند و به آن گرویدند.(حسینی؛ ۱۳۸۴: ۷۰۷)
اکسپرسیونیسم قالب های سنتی را نفی می کند و از ادبیاتی دفاع می کند که تنها ادبیات باقی نمی ماند. اعتراض بر ضد قرار دادهای موجود قالب هنری، در عین حال انکار چهرۀ جامعه بوژوائی است و قیامی بر ضد نظم موجود. مکتب اکسپرسیونیسم در سال ۱۹۲۱ از میان رفت؛ اما تأثیر این انقلاب ادبی که هنرمندان آن تنها در یک نسل ظهور کرد، و بیش از ۱۰ سال دوام نیافت، هم در آلمان وهم به طور کلی در ادبیات هنر جهان باقی خواهد ماند و امروزه اکسپرسیونیسم بیش تر مجموعه ای از تکنیک ها و گرایش هاست تا نهضتی منسجم و سازمان یافته.(همان : ۷۱۲)

به عبارت دیگر اکسپرسیونیسم شیوه‌ای نوین از بیان تجسمی است که در آن هنرمند برای القای هیجانات شدید خود از رنگ‌های تند و اشکال کج و معوج و خطوط زمخت بهره می‌گیرد.
اکسپرسیونیسم به نوعی اغراق در رنگ ها و شکل هاست، شیوه ای عاری از طبیعت گرایی که می خواست حالات عاطفی را هر چه روشن تر و صریح تر بیان نماید. دوره شکل گیری این مکتب از حدود سال ۱۹۱۰ تا ۱۹۳۵ میلادی بود ولی در کل این شیوه از گذشته‌ های دور با همراه بوده و در دوره‌ های گوناگون به گونه هایی نمود یافته ‌است.
مثلا مکتب تبریز را در نگار گری ایرانی، اکسپرسیونیسم هنر ایران می نامند.

هنرمندان نقاش:

ونسان ویلم ون گوگ (۱۸۵۳- ۱۸۹) نقاش معروف این سبک، زاده هلند بود. نام او در زبان هلندی فینسِنت فان خُخ تلفظ می شود. ونسان، تلفظ فرانسوی اسم کوچک اوست و در انگلیسی وینسنت می گویند ( Vincent van Gogh).ون گوگ عاشق گل آفتابگردان بود و مجموعه گل های آفتابگردان او از معروفترین نقاشی هایش است که در کل از یازده اثر تشکیل شده، وی می‌گفت: "زردی آفتابگردان بهترین رنگی است که می توان پیدا کرد. خیلی شاد است. واقعا شاد است."جیمز انسور در ۱۸۶۰در بلژیک به دنیا آمد و در ۱۹۴۹ در همان شهر درگذشت.


ادوارد مونک یا (مونش) نروژی که پردهٔ معروفش "جیغ" به تنهایی مفهوم کامل شیوهٔ اکسپرسیونیسم را نمایان می سازد.جیمز انسور در ۱۸۶۰در بلژیک به دنیا آمد و در ۱۹۴۹ در همان شهر درگذشت.
ادوارد مونک یا (مونش) نروژی که پردهٔ معروفش "جیغ" به تنهایی مفهوم کامل شیوهٔ اکسپرسیونیسم را نمایان می سازد.
جیمز انسور در ۱۸۶۰در بلژیک به دنیا آمد و در ۱۹۴۹ در همان شهر درگذشت.
امیل نولده، در ۱۸۶۷در شلزویگ، ناحیه‌ای در شمال غربی آلمان متولد شد و در۱۹۵۶ در سیبول درگذشت. نولده به خاطر انتخاب رنگ های پر معنی و رسایش مشهور است. قرمز پر رنگ و زرد درخشنده اغلب در کارهایش دیده می‌شود که حالتی نورانی به کارهایش می‌دهد، در غیر اینصورت کارهایش تاریک و محزون است وی یکی از بزرگترین نقاشان آبرنگ است.
وی با تجسم بخشیدن به پندارهای دینی و صور کابوسی ذهن آشفته‌اش یکی از نقطه‌های اوج این شیوه را در وجود می‌آورد.
ژرژ روئو در۱۸۷۱ در پاریس متولد شد و ۱۹۵۸ در همان شهر از دنیا رفت. وی در بیشتر آثارش الهامات دینی و تلخ کامی‌ های خود را با شکل های زمخت و چهره‌ های سرد و عبوس (که از جهاتی یادآور تصویر سازی قرون وسطایی و تنگ افتاده در فضایی فشرده‌اند) مجسم می‌سازد. او همچنین در آثارش رنگ های تند و تیره و خطوط سیاه بسیار کلفت (همانند بند کشی سربی در شیشه‌های منقوش کلیساهای گوتیک) به کار می‌برد.

پیکره سازی:
پیکره تراشی اکسپرسیونیستی به کارگیری حفره و برآمدگی، راست خطی و خمیدگی، اعوجاج بخشی و برهم زنی تناسبات طبیعی به شیوهٔ اکسپرسیونیسم را بر ما عرضه می‌دارد. زادکین پیکره تراش روسی (که در فرانسه به کار مشغول بود) آثاری در این سبک از خود به جا گذارده ‌است. با بهره برداری از اصول و اسلوب آن مکتب تدرجا تمایلات اکسپرسیونیستی را در آثار خود نمایان ساخت و سر انجام تنها آن شیوه را برای ابراز عصیان و بدبینی عمیق خود مناسب یافت.
سینما و عکاسی:
اکسپرسیونیسم ریشه در تاریخ اقوام شمالی اروپا دارد. اقوامی که جنگل های سیاه و متراکم شمالی را برای به دست آوردن زمین مناسب برای کشاورزی و زندگی مسطح کردند و ترس از ناشناخته های همین جنگل های متراکم بود که باعث ساختن افسانه های موجودات عجیب و خارق العاده و خون آشامانی شد که این اقوام تصور می کردند در دل تاریک این جنگل ها وجود دارند.
اکسپرسیونیسم ریشه در تاریخ اقوام شمالی اروپا دارد. اقوامی که جنگل های سیاه و متراکم شمالی را برای به دست آوردن زمین مناسب برای کشاورزی و زندگی مسطح کردند و ترس از ناشناخته های همین جنگل های متراکم بود که باعث ساختن افسانه های موجودات عجیب و خارق العاده و خون آشامانی شد که این اقوام تصور می کردند در دل تاریک این جنگل ها وجود دارند.
سینمای اکسپرسیونیستی در کشور آلمان آغاز شد وبه اوج رسید و پس از مدتی سینمای وحشت به عنوان شاخه مورد پسند اکثریت جامعه از همین سینمای فرهیخته و روشن فکر منشعب شد.
پنج سال ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۴ که کشور آلمان به دلیل شکست در جنگ جهانی اول، شورش و کودتا، کاهش ارزش پول و گرسنگی، در شرایط اقتصادی وحشتناکی به سر میبرد،غنی ترین دوران سینمای آلمان را ساختند. سینمایی که بازتاب وحشت مردم از جنگ، گرسنگی و ورشکستگی بعد از آن بود.
با به قدرت رسیدن حکومت رایش سوم در سال ۱۹۳۳ عده ای از کارگردانان پیشروی سینمای اکسپرسیونیستی که می دانستند با شرایط جدید امکان کار در کشور را نخواهند داشت، دست از کار کشیدند. عده ای با اهداف حکومت جدید همسو شدند و عده ای دیگر نیز که به نوعی در فیلم های خویش ظهور خون آشام را پیش بینی کرده بودند، به ایالات متحده مهاجرت کردند. سینمای آلمان نیز پس از آن تا پایان جنگ جهانی دوم به نوعی از سینما با عنوان سینمای تبلیغی یا -پروپاگاندا – روی آورد که مطابق اهداف هیتلر بود و در آن هیتلر پیشوای بزرگ نژاد برتر معرفی می شد.
فیلم -دانشجوی پراگ- نسخه اول به سال ۱۹۱۹ که یکی از پیش زمینه های مهم سینمای اکسپرسیونیستی آلمان هست موضوع جدیدی را وارد سینما کرد: شعبده بازی که دانشجویی را به کار می گیرد و او را وادار می کند تا دست به قتلی زند سپس گناه قتل را به گردن دانشجو می اندازد او ناچار به خودکشی می شود. انسانی توسط نیروهای نامرئی کنترل می شود و دست به اعمالی میزند که خود را در قبال آنها مسئول نمی داند. حکایتی از مردم کشور آلمان در خلال جنگ جهانی دوم و نمادی از سایه یا شر درون وجود انسان.
"اکسپرسیونیسم" که اساسا درونگرایی و پرداختن به روحیات درونی بشر از ویژگی های آن به حساب می آید، با نوع سینمای هراس عجین گشت و از آن جا که فیلم های این سبک به ابعاد ناشناخته آفاق و نفس انسان نظر دارد و این ابعاد معمولا برای اغلب افراد ، وجه ی هراسناک و رعب آور ایجاد کرده (هر عنصر ناشناخته ای بطور طبیعی برای آدمی وحشت آور می باشد) نخستین آثار "اکسپرسیونیستی " سینما در وادی سینمای ترسناک قرار گرفت.
فیلم هایی مانند : "گولم" داستانی متعلق به افسانه های یهودیان که در آن موجودی سفالی با کمک اورادی زنده می شود وگرایشاتی غیر مجاز نسبت به دختر صاحب خود پیدا می کند و سرانجام دچار جنون می گردد، در اینجا نیز موضوع رهایی از موجودات ناشناسی مطرح است که بطور ناشناخته به شکل نیروی ضمیر ناخود آگاه ظهور می کنند، "دانشجوی پراگ" در دهه دوم قرن بیستم و بعد از آن "مرگ خسته" و"اتاق کار دکتر کالیگاری" از معروفترین فیلم های اکسپرسیونیستی به شمار می آیند.
"اتاق کار دکتر کالیگاری" داستانی شبیه به دانشجوی پراگ- سری فیلم های "دکتر مابوزه" و "نوسفراتو" به همراه فیلمسازانی مانند : "فریتس لانگ" و "مورنائو"و "روبرت وینه" و….اولین پدیده ها و خالقان اکسپرسیونیستی سینما به عنوان پدران سینمای هراس شناخته شدند.
تصویر مخلوقات کریه و قدرتمند که آسایش و امنیت جامعه را برهم می زنند، پدیده های متافیزیکی که باعث اختلال روحیات بشری می گردند و انسان های با قدرت های مافوق که برای تحت انقیاد درآوردن انسانها به اعمال خشونت بار و مشمئز کننده دست می زنند، از جمله مهمترین سوژه هایی بود که در آثار فوق به کار گرفته می شد.
با ورود سینمای اکسپرسیونیستی به سینمای هالیوود، این سینما وجه روشنفکرانه خود را تاحدی از دست داد و به سلیقه عامه مردم روی آورد و کم کم ژانر سینمای وحشت با ساخت فیلم هایی چون فرانکشتاین، دراکولا و…شکل گرفت ولی آنچه در طول سالیان دراز این سینما را به پیش راند وحشت انسان از پدیده های مختلفی که در زندگی برای او رخ میداد و ترس هایی چون گرسنگی، مرگ،فقر، ترس از برخورد با ناملایمات و… بود که بن مایه های سینمای وحشت را از ابتدا تا کنون ساخت و در شکل موجودات عجیب، انسان هایی که تحت شرایط مختلف تغییر می کنند و…بر پرده آمد و در واقع ابعاد مختلف ترس های درونی انسان به شکل های مختلف بر پرده سینما جان گرفت.
سینمای امروز علاوه بر مضامین جدیدی که سینمای اکسپرسیونیستی وارد سینما کرد، وا مدار طراحی دکور خاصی است که با این ژانر وارد عرصه سینما شد ، دکور و نورپردازی که به ایجاد تعلیق و دلهره در این سینما کمک کرد.
در سینمای امروز جهان هنوز در آثار سینما گران بزرگی همچون -تیم برتون- می توان رگه هایی از سینمای اصیل اکسپرسیونیستی را مشاهده کرد.
تصاویری که هنر عکاسی نیز از آن وام گرفت، مواردی که امروزه عکاسان اکسپرسیونیستی از آن بهره می جویند عبارتند از: ایجاد سایه های پر کنتراست،
نورپردازی ترسناک، استفاده از گریم عروسکی (سفید کردن بیش از حد صورت و ایجاد سایه های تیره اطراف چشم) استفاده از زوایای خشن و رعب آور مثل شیشه های شکسته و لبه های تیز، نورپردازی وحشتناک، استفاده از نور پایین در پرتره جهت ایجاد سایه های غلیظ در اطراف بینی، حلقه ی تیره زیر چشمها و سایه ابروها، برای نشان دادن تصاویر شیطان و…و همچنین استفاده از نورهای قرمز یا تک رنگ گرم، منابع نوری اسپات جهت تیز تر کردن سایه ها و همچنین استفاده از دکورهای اکسپرسونیستی، بافت های خشن و پر کنتراست و غیره از عناصر اصلی عکاسی اکسپرسیونیستی است.
دوره ی پس از جنگ جهانی اول، که دوره ی بسیار دشواری برای آلمان ها بوده، غنی ترین دوره ی سینمای این کشور نیز به شمار می رود. به طوری که پل روتا، منتقد نام آشنای سینما می گوید: "با نگاه به سینمای آلمان در این دوره، متوجه می شویم که هدف از ایجاد سینما چه بوده است". سینمای آلمان در این دوره، آینه ی تمام نمای جامعه ی آن روز آلمان است. دوره ی پس از جنگ جهانی اول، دوره ی خفقان، ترس و وحشت در آلمان است و این موارد در سینمای آلمان مشهود است.

اولین نمونه ی مشهور سینمای اکسپرسیونیست، فیلم دانشجوی پراگی (اسکارمی،۱۹۱۳) است. این فیلم ۴۵ دقیقه ای، داستان شخصی است که روحش را به شیطان می فروشد و می توان آن را برداشتی آزاد از داستان فاوست گوته دانست. در فاصله ی ۱۹۱۳ تا ۱۹۱۹ اثر چندان قابل ذکری در این مکتب در سینمای آلمان ساخته نشد، تا اینکه در این سال، سینمای اکسپرسیونیستی به طرز غافلگیر کننده ای با فیلم مطب دکتر کالیگاری (رابرت وینه) به اوج رسید. مطب دکتر کالیگاری را می توان پیش بینی ظهور دیکتاتوری چون هیتلر دانست. وینه پس از این فیلم، خیلی تلاش کرد تا به این اوج برگردد و در این راه فیلم های اکسپرسیونیستی دیگری چون دستهای اورلاک (۱۹۲۴) را هم ساخت. سینمای اکسپرسیونیسم در آلمان دهه ی ۲۰ توسط دو نفر دیگر در اوج ماند: اف.دبلیو مورنا و فریتزلانگ. مورنا با کارگردانی نوسفراتو(۱۹۲۲) یکی از بهترین فیلم های صامت تاریخ سینما را ساخت، اگرچه آن را نمی توان یک اثر کاملاً اکسپرسیونیستی دانست، ولی غلبه ی اشکال تیز مثلث شکل و زاویه ی خاص دوربین، باعث ایجاد حالات اکسپرسیونیستی شده است. در فیلم های بعدی مورنا مثل آخرین خنده(۱۹۲۴) و فاوست(۱۹۲۶) هم رد پای اکسپرسیونیسم به طور واضح به چشم می خورد. مورنا در سال ۱۹۲۷ جذب هالیوود شد و فیلم هایش به تدریج حالت اکسپرسیونیستی خود را از دست دادند.

ولی فریتز لانگ تا دهه ی ۴۰ هم به ساخت فیلم هایی با مایه های اکسپرسیونیستی ادامه داد. او در دهه ی ۲۰ فیلم هایی چون عنکبوت ها و دکتر مابوزه ی قمارباز را با حالات اکسپرسیونیستی ساخت و سرانجام با فیلم پر هزینه ی متروپلیس(۱۹۲۷) اوج دیگری برای سینمای اکسپرسیونیست رقم زد. متروپلیس به نوعی علاوه بر این که خطر زندگی ماشینی را به انسان گوشزد می کرد پیش بینی ظهور هیتلر هم بود و به نوعی حضور چنین دیکتاتوری را کمکی به فرار آلمان از این شرایط خفقان آور می دانست و به همین دلیل به یکی از فیلم های محبوب نازی ها مبدل شد.

به هرحال لانگ پس از ورود صدا به سینما هم به ساخت فیلم های اکسپرسیونیستی ادامه داد، به طوری که اولین فیلم ناطق لانگ، شاهکار روان شناسانه و جامعه شناسانه ی ام (۱۹۳۱)، نشانه های آشکاری از اکسپرسیونیسم در خود دارد. لانگ با به قدرت رسیدن نازی ها به آمریکا مهاجرت کرد و در هالیوود مشغول فیلم ساختن شد. با این وجود، مایه های اکسپرسیونیستی در فیلم های آمریکایی او نیز قابل رؤیت است.

فیلم برگزیده:

مطب دکتر کالیگاری (۱۹۱۹) :

مطب دکتر کالیگاری را می توان نمونه ای ترین فیلم اکسپرسیونیست دانست که تقریباً تمامی تعاریف و مشخصات یک فیلم اکسپرسیونیستی را داراست. از این رو به بررسی این فیلم می پردازیم. ایده ی این فیلم در سال ۱۹۱۸ و با قتل مرموز یک دختر جوان در بازار مکاره ی شهر هامبورگ، به ذهن یک شاعر اهل چک به نام هانس یانوویچ رسید و او به کمک یک نقاش اتریشی به نام کارل مایر، فیلمنامه ی کالیگاری را نوشت. آنان این طرح را به اریش پومر به عنوان تهیه کننده ارائه دادند و او پذیرفت که تهیه ی این فیلم را به عهده بگیرد. پومر ابتدا فریتز لانگ را برای کارگردانی این اثر در نظر گرفت. ولی لانگ در آن زمان مشغول ساختن فیلم عنکبوت ها بود. به همین دلیل قرعه به نام رابرت وینه ی گمنام افتاد که کارگردان تئاتر بود و با این فیلم شهرت زیادی یافت. مطب دکتر کالیگاری در زمستان ۱۹۱۹ با بودجه ای بیست هزار دلاری ساخته و در فوریه ی ۱۹۲۰ اکران شد. تأثیر این فیلم در تاریخ سینما غیر قابل انکار است، به طوری که ساختار سینمایی آن در بسیاری از آثار امروزی قابل مشاهده است.

این فیلم، به نوعی یکی از اولین فیلمهای تاریخ سینما به شمار می رود که زمان در آن خطی نیست و فلاش بک هایی را در طول فیلم می بینیم. همچنین پیچش داستانی انتهای فیلم هم از اولین و مطرح ترین پیچش های داستانی سینما به شمار می رود.

طرح داستانی فیلم ظاهری ساده دارد. کالیگاری یک هیپنوتیزم کننده است که با ورود به شهری کوچک و راه اندازی غرفه ای در بازار مکاره، خوابگردی به نام سزار را به مردم معرفی می کند. همزمان با ورود او، چند قتل در شهر اتفاق می افتد و شک مردم به سمت این غریبه بر می گردد. هنگامی که فکر می کنید پایان داستان مشخص و همه چیز تمام شده است، فیلم با یک پیچش داستانی ما را غافلگیر می کند.

کالیگاری در قلب هیاهوی هنر مدرن متولد شد. در حالی که هالیوود به سینما به چشم یک صنعت پول ساز نگاه می کرد، سینمای آلمان موقعیت هنری تری را انتخاب کرد که با این فیلم شروع شد و با فیلم های مورنا و لانگ ادامه یافت. کنایه های سیاسی در فیلم مشهودند. علاوه بر این که کالیگاری را می توان سمبل قدرت امپراطور پروس و سزار را نمادی از مردم ناآکاه و مسخ شده ی آلمان دانست، این فیلم می تواند نشانه ی ظهور هیتلر هم باشد که مردم را همچون عروسک هایی در دست گرفت و با هیپنوتیزم آن ها، دنیا را به سمت جنگی ویرانگر برد. دکورهای فیلم که کاملاً اکسپرسیونیستی و نقاشی شده بودند، به طور کامل در خدمت آن چیزی بودند که فیلم آن را دنبال می کرد: بیان مشکلات و اختناق حاکم بر جامعه. از این رو این فیلم را می توان کامل ترین فیلم اکسپرسیونیستی تاریخ دانست.
موسیقی:
از ویژگیهای این حرکت هنری که در کارهای موسیقی هم به وضوح می توان آن را حس کرد، تمایل هنرمند به کاووش در درون خود بجای محیط بیرونی است. اغلب این هنرمندان آلمانی و اتریشی بودند که به نوعی بر علیه هنرمندان امپرسیونسم فرانسوی که فقط مضمون های دلنشین و زیبا را می آفریدند دست به طغیان زدند. آن ها زیبایی و آراستگی ظاهری را به باد انتقاد گرفتند و برای اعلام وجود نارضایتی در اجتماع در جهتی دیگر به پرورش تفکرات وحشی و حتی کریه در هنر پرداختند.
موسیقیدانان اکسپرسیونیسم مانند نقاشان و نویسندگان این سبک هنری برای بیان نازیبایی ها روشهای خاص خود را دنبال کردند. تاکید آنها بر عناصر غیر موسیقی بود استفاده از اصوات، فاصله های دیسونانس، تاکیدهای غیر موزون روی ضربها که قدرت پیش بینی را از شنونده میگیرد، تعویض سریع تونالیته و مشخص نبودن تنالیته اصلی موسیقی و بسیاری روش های دیگر همه باعث این می شوند که موسیقی بوجود آمده دقیقا حال و هوای تابلوهای کشیده شده توسط نقاشان یا مطالب نوشته شده توسط نویسنده های این سبک هنری را برای مخاطب القا کنند.
این ویژگی های نازیبا در موسیقی آنقدر پیش می رود که آیوز موسیقیدان این سبک در سنفونی چهارم خود با دو ارکستر بصورت همزمان دو قطعه در دو تنالیته ی مختلف اجرا می کند، باید گفت که این کار جسارت و جرات خاصی راطلب می کند، که حتما او از آن بهره می برده است.


منابع :
۱- سید حسینی، رضا؛ مکتب های ادبی، تهران، نگاه، ۱۳۸۴، جلد دوم، ص ۷۱۲-۷۰۷-۷۰۲٫
۲- داد، سیما؛ فرهنگ اصطلاحات ادبی، تهران، مروارید، چاپ اول، ۱۳۷۱ ص ۵۰٫
۳- میر صادقی(ذوالقدر)، میمنت؛ واژنامه هنر شاعری، تهران، کتاب مهناز، چاپ سوم ۱۳۸۵ ص ۳۳-۳۱٫

۴-کمال پورحنیفه :اکسپرسیونیسم و سینمای اکسپرسیونیستی

No comments:

Post a Comment