Tuesday 29 March 2011

مقاله تئاتر و سينما

احمد قدرتی پورAhmad Ghodratipour

همانند سازی کاراکتر در تئاتر و سینما (ورود 1)

هنرجویی که بسیار دوستش دارم به من گفت: تو درباره ی بازیگر و بازیگری بسیار اغراق می کنی و من پذیرفتم و اما هنوز و هم در آینده اغراق می کنم .من نیز چون دیگران که بر این گونه اغراق باور دارند، آن را آموخته ام از کتابی و گفتاری و یا تجربه اندوخته ام به سالیانی و یا این هر دو را با هم فراهم داشته ام . می گویم :

بر این باورم که بازیگر، پیچیده ترین و دشوارترین پیشه ی جهان و تاریخ را دارد. «گوته» اگر صحنه را با طناب بند بازان مقایسه می کند که نا لایقان، ناتوان از آویختن برآنند، نه تنها سخن به گزاف نمی گوید، که کار بازیگری را ساده دیده است. چه بسیارند بازیگران مطرح و نام آورتاریخ تئاتر و سینما که در واقعیت و حقیقت بازیگر به مفهومی که خواهم گفت نیستند. تنها مقلدان و شبیه سازا نی هستند که کار و بارشان را می شناسند و به همین دلخوش داشته اند. دلیل اغراق مرا اگر بدانید(که بسیاری می دانند) واژه ای دیگرگزینش خواهید کرد .

می دانم و می دانیم که بازیگری، به ویژه در تئاتر، ارائه و همانندسازی یک واقعیت خارجی ذهنی شده است. در این ذهنی شدن، صدا وکنش در هماهنگی و همزمانی با ذهن آینه ای می شود برای نشان دادن کاراکترها در تمامی ابعاد درونی و بیرونی آن. و اما چون من بازیگر پذیرنده ی این همانند سازی م، در تئاتر باید دارای متد باشم . چون من خود یک کاراکتر متفاوت دارم. باید از آن بگریزم و در شکل و مضمون کاراکتر دیگری خود را نیز روایت کنم و این جاست که متد به سبک نزدیک می شود. و... و من این همه را به زمان و فرصت اگر باشد خواهم گفت. به اکنون و آینده .

در آغاز این نوشتار ازگوته گفتم و طناب بند بازان. می اندیشید تا اکنون وتا این زمان چند بازیگر توانسته اند در «فاوست» آن گونه که باید ظاهر شوند؟ این شاهکار بی مانند در نوع خود، نه تنها ساده نیست که بازیگر را در مواجه با خود دیوانه می کند. و از همین روست که گوته خود می ماند چه کند و آیا کسی را می یابد و کسی این دلاوری را دارد که بر طناب بند بازی ا و بیاویزد؟ من خود هر بار که فا وست را می خوا نم بر شگفتی ام افزوده می شود.

فاوست کیست و چه گونه است که روح خود را به شیطان می فروشد و شیطان می شود؟ به باور «جی. بی.پریستلی» فاوست بیانگر آفرینندگی و اوج قوه ی تخیل و ابداع است. همانند ساز کاراکتر فاوست باید روح آلمانی، آلمان تاریخی و آلمان زمان گوته را بشناسد، باید گوته را بشناسد و فاوست را به مثابه ی یک کاراکتر پیچیده و شگفت انگیز . این اما آیا به سادگی و با برخی پیش انگاشت ها و مطالعات سطحی و تمرین های آن چنانی که می شنویم و می بینیم ممکن می شود؟ من شاید اغراق کنم، اما مطلق گرا نیستم. مطلق کردنی این گونه اگر ممکن بود، هنربه کمال و تمامیت خود می رسید و پایان می یافت . چنان که در آفرینش این جهان برخی بر این باورند که کار خداوند در خود و جهان پایان یافته است و نمی دا نند که این جهان چون آفریننده اش در تمامیت خود مطلق ست و نه در تکوین و استمرار و شدن نو به نوی خود. کار آفرینش هنری نیز این گونه است و تئاتر نیز.

هر متن و اثر نمایشی برجسته ی دیگری نیز کم و بیش چنین است. دستفروش یا پیشه ور در «مرگ یک پیشه ور» اثر«آرترمیلر»، هملت، اتللو، استراگون در «در انتظار گودو» اثر ساموئل بکت و ... این آدم ها هرکدام به گونه ای زندگی کرده اند و مرده اند. به گونه ی من و ما و اما بیشتر به گونه ی خود. و بازیگر باید این «گونه ی خود»راکشف و همانند سازی کند. آیا می تواند؟ می گویم اگر مطلق گرا نباشیم، می تواند. چگونگی ش را خواهم گفت. من اگر برای پول و شهرت بازیگر شده یا بشوم، به بیراهه رفته ام. با صراحت بگویم: به بیراهه رفته ام و شایستگی نداشته ام و مهم تر از همه دیوا نه و جنون و جن زده ای بوده ام که آینه ها نیز مرا به تسخیر و تمسخر خواهند گرفت.

تصور کنید در دفتر کارتان نشسته اید و کسی تماس بگیرد و یا بیاید و اصرار کند که می خواهد بازیگر شود. وقتی می پرسید برای چه می خواهی بازیگر شوی، بگوید برای این که ا ستعداد دارم و شما ا ستعدادی در او نبینید و نیابید. تنها چیزهایی که می بینید و می یابید، جنون و شهوت شهرت و پول و... و یا فاجعه بارتر، بیکار و بی عار بودن و از همه جا را نده و مانده بودن است. گاهی حتی این آدم های جالب، ظاهراً موفق هم می شوند. دمی را به هر طریق می بینند و چندی می مانند و در غبار تاریخ بازیگری گم و گور می شوند. بیچاره ها می خواسته اند لورنس الیویه، آلپاچینو، مارلون براندو، عزت الله انتظامی، سوسن تسلیمی، فرزانه تأییدی، نیکول کیدمن، لئوناردو دی کاپریو ، تیلدا سوینتن و کیت بلانشت و... بشوند که نشده اند. در کشور ما ایران آن گونه که باید فرهنگ تئاتر و سینما و بازیگری ارتقای سطح نیافته است و یا اصلا شناخته نیست. بسیاری از تهیه کنندگان و سرمایه گذاران این عرصه، به گونه ای به تئاتر و سینما و بازیگر می نگرند که به یک سوپر مارکت و یا معامله بر سر آهن و چای و پسته. تئاتر در این میان مظلوم تر است و کمتر سرمایه گذاری حاضر است، پول بی زبان را به پای چیزی بریزد که برایش سوددهی سرشاری ندارد. از همین روست که می بینیم در سینما و تئاتر لودگی و موضوعات و مسایل سطحی و آبکی بیشتر مورد پسند و استقبال عامه قرار می گیرند واین تهیه کننده و سرمایه گذار را راضی می کند. آن موضوعات و مسایل فرمایشی نیز که جنبه و سبقه ی شعاری دارند، با سرمایه مردم و از طریق متولیان و دست اندرکاران میز نشین وصاحب قدرت، آن هم از طریق رسانه ی ملی به ذهن و چشم و گوش مردم تحمیل می شوند.

این ها اما تنها به دلیل پایین بودن سطح فرهنگ نمایشی و سینمایی عامه و عدم آموزش و بحث خلاق در رسانه ی ملی، رسانه های مکتوب و... از سوی اهالی فرهنگ و هنر و به ویژه تئاتر و سینما رخ می دهند و به امری بدیهی و پذیرفته بدل می شوند . و دور باطل ابتذال تکرار می شود .

بازیگرانی را می شناسم که تنها به خاطر برخی روابط و بده بستان های آن چنانی به سینما آمده اند . آن ها هیچ نمی دانند. هیچ نقشی را خوب بازی نمی کنند. تنها قد و بالای یشان (؟!!) و ارث نمی دانم چه کسی و پول، آنان را به بتی در میان عقب افتاده ترین ذهن ها بدل کرده است. در تلویزیون به خصوص اگر مناسبتی هم باشد، مبتذل ترین فیلم ها و سریال ها را از نظر شکل و مضمون و ساختار فنی و سطح و ارزش بازیگری تولید می کنند و نشان می دهند و به همین میزان حاضر نیستند در جهت ارتقای تئاتر و سینمای واقعی و هنری هزینه کنند. نازل بودن سطح بینش مسئول یک عرصه، بیشترین زیان را متوجه اهالی آن عرصه می کند و راه را برای فرصت طلبان و تهی دستان بی هنر باز می نماید. و این اما همه ی ماجرا نیست و من در فرصت خود، اگر باشد و بشود خواهم گفت.

ادامه دارد


====================================================================


همانندسازی كاراكتر درتئاتروسینما(ورود2)

احمد قدرتی پورAhmad Ghodratipour

http://www.movietreasures.com/SigPix/04/072_olivier.jpg
نزدیک به سی سال پیش با دخترم ( دخشید) که کودکی چند ساله بود و با خواهر کوچک ترش بازی می کرد در خانه تنها بودم.همسرم که در ان زمان دبیر بود ، در خانه که بودم بچه ها را با سفارشات و دستورات بهداشتی و غذایی و امنیتی و ... به من می سپرد و می رفت و من باید تا ظهر با بچه ها می بودم و تر وخشکشان می کردم.

بچه ها با دوچرخه قناری شان بازی مکردند.دخشید دور حیاط می چرخید و مهرشید ، لنگان و تاتی کنان ، به خیال خودش به دنبال او می دوید. توی کتابخانه بودم و نگاهی به آنان و نیم نگاهی به کتاب داشتم. صحنه جالبی بود. از پشت میز بلند شدم و آمدم در چارچوب در ایستادم. زمانی که دخشید سرعتش را بیشتر می کرد، مهرشید می ایستاد تا دخشید به اوبرسد و باز به دنبالش می دوید و حتی گاه با احتیاط می خواست جلوی او را بگیرد .به دخشید گفتم که آهسته تر براند و او اما تنها می خندید و با شتاب از کنار مهرشید می گذشت و سر برمی گرداند و به خواهرش که عصبانی شده بود نگاه می کرد. در یکی از این چرخ زدن ها ونگاه کردن ها ، دوچرخه به میان باغچه رفت و دخشید سرنگون شد. باغچه را تازه آب داده بودم . تمام لباس دخشید گل آلود شد ومن خنده ی کودکانه آنها را می دیدم که انگار اتفاق جالبی افتاده بود. چند لحظه بعد دخشید دوچرخه را از باغچه بیرون آورد و ایستاد و به لباس ها خود و خندیدن خواهر کوچکش نگاه کرد و بغض آلود به من که می کوشیدم جلوی خنده ام را بگیرم معترضانه گفت: (( بابا؟!)) گفتم:(( جان بابا ! )). و او بیشتر عصبانی شد و رفت روی لبه ی سنگی حوض نشست و پاهایش را به زمین کوفت و تا ظهر همان جا ماند. و در حالی که گاه زیر چشمی مرا
می پایید با ماهی ها که به پاشویه می آمدند بازی کرد.

بعد از ظهر دست اورا گفتم و برای خرید کتاب و دیدن چند تا از بچه ها از خانه بیرون آمدم. توی راه آرام بود. انگار کس دیگری شده است . پیش بچه ها نیزبسیار متفاوت با توی خانه بود. حتی متفاوت تر از وقتی که قدم می زدیم و تنها بودیم.

از همان روز اندیشه ای در ذهن من پدید آمد. درباره ی بازیگری بسیار خوانده وآموخته و تجربه کرده بودم. از آشنا و بیگانه . اما این تجربه و آموزش چیز دیگری بود که می گویم:

هر یک از ما انسان ها در زندگی و هر لحظه و در شرایط و موقعیت های گوناگون، کنش و واکنش و گفت و شنود متفاوتی داریم. از کوچک و بزرگ مان... هیچ کس با پدر و مادرش آن گونه نیست که با دوست یکی یک دانه ی مدرسه و دانشگاه و گرمابه و گلستانش.هیچ کس رفتاری و گفت و شنودی را که با دوستش دارد، با راننده ی تاکسی و اتوبوس و بقال و... ندارد. در واقع هر یک از ما انسان ها، هزاران چهره داریم و هزاران نقش را دربرابر هزاران نقش دیگران در برابر خودمان برمی تابیم و رقم می زنیم. و این آیا بازیگری است؟ می گویم.

نقش ما در برابر دیگران بازیگری از آن گونه که در تئاتروسینما تعریف می کنیم نیست. چرا که همه ی این هزاران نقش، هزاران وجه از یک شخصیت و چهره است که در شرایط و موقعیت های متفاوت و آدم های متفاوت ( شخصیت های متفاوت ) بروز
می کنند.

بازیگر(همانند ساز) آن گونه که خواهم گفت، در شکل کلاسیک و رئال ش اما تعریف و توضیح دیگری دارد. همانندساز در یک شکل و مضمون و فرم و فضای کلاسیک و رئال، علاوه بر این که هزاران وجه و نمود از شخصیت وفردیت خود را دارد، باید همانند ساز و بازیگر هزاران، بلکه میلیون ها وجه و نمود از هزاران و میلیون ها شخصیت و فردیت دیگر نیز باشد. و این همه ی راز بازیگری و همانند سازی واقعی است. این وحشت آور است. کمر بازیگر را می شکند، او را دیوانه می کند و این جاست که هر کاراکتر، طنابی و حرکتی نو و بیگانه می شود که باید آن را و او را شناخت و با آن و با او یکی شد.

برای برخی این راز را گفته ام، برای دوستان، همکاران و هنرجویانم. واکنش آنان در برابر من چیزی جز شگفتی و ناباوری نبوده است.چه بسیار باعث شده ام که دختران و پسرانی و حتی بازیگرانی که سال ها بر صحنه و دربرابر دوربین بوده اند، عطای بازیگری را به لقایش ببخشند و پی کار و بار دیگر بروند. برای راضی کردن خودم، شاید بتوانم بگویم که این بزرگترین خدمت من به هنر و به ویژه بازیگری و سینما و تئاتر و نیز آن آدم ها بوده و هست.

دراین جا شاید با خودتان بگویید و ازمن بپرسید که آیا تا کنون کسی در این جهان، بازیگر به معنا و مفهوم که تو می گویی بوده است؟ پاسخ می دهم آری، بوده است. اگرانسان و جهان و روابط عینی و واقعی او را با جهان و آدم های این جهان نسبی بدانیم، بازیگر داشته ایم و در آینده نیز خواهیم داشت.

بازیگری و همانند سازی نیز مثل همه ی امور و موضوعات این جهان نسبی است، پس ممکن است. دراین جا ما درباره مطلق جهان و ماده و خدا و... سخن نمی گوییم. در جایی گفته ام که انسان یگانه موجودی است که پای برزمین وسر بر آسمان دارد و این همه امور و وجوه او را نسبی می کند. حتی دین خداوند مطلق نیز، در ارتباط با من انسان نسبی می شود و... مطلق تنها در ذهن و کلیت نگاه ماست که مطلق است. اما آنگاه که قرار است حضوری عینی، ملموس و کارکردی بیابد نسبی می شود. در نسبیت خویش است که به آن پدیده می گوییم .

در بخش و ورود پیشین، از " فاوست" گوته و "استراگون" در "در انتظار گودو" اثر ساموئل بکت گفتم. در این جا از "من" می گویم. چه کسی می تواند "من" و شخصیت درونی و بیرونی (کاراکتر) من را همانند سازی کند؟ آیا می تواند مرا به تمامی در آینه ی جادویی ذهن و وجدانش بازسازی کند ؟ با همه درد ها و شادی هایم با همه گذشته تاریخی و فرهنگی ، نژادی و قومی ام ؟ با همه ...

ادامه دارد


=====================================================================

No comments:

Post a Comment